از کنترلگر بودن دست بکشید
وقتی همه چیز پیچیده میشود، کنترلگر بودن میتواند روش موثری باشد
کنترلگر بودن لزوما چیز بدی نیست. کنترلگر بودن زیاد یعنی شما زیاد شایسته و کارامد هستید. استانداردهای بالایی دارید، میخواهید هر کاری را درست همان لحظه انجام دهید.
وقتی همه چیز پیچیده میشود، کنترلگر بودن میتواند روش موثری باشد. اگر شغل خود را از دست دادهاید، داشتن یک چارچوب مشخص و دیسیپلین شما را در پیدا کردن شغل بهتر کمک میکند. اگر فرزند شما بیماری دارد، این یک واکنش طبیعی است که بخواهید هر مرحله از درمان را شناسایی کنید.
اما مسلما کنترلگر بودن یک جنبه منفی نیز دارد. هیچگاه کنترل کامل محقق نمیشود بنابراین هیچگاه نمیتوانید احساس آرامش کنید. احساس ضعف یا ناتوانی شما را خسته میکند. هیچکس نمیتواند خود را به استانداردهای شما برساند بنابراین تنها خواهید ماند. وقتی مجبور به همکاری با کسی میشوید، مجموعهای از ابزارهای تیزی چون انتقاد، قضاوت و کنترل شدید را به کار میبرید و همین در شما اضطراب ایجاد میکند.
اضطراب. در واقع کنترلگری پوششی است برای اضطراب. بدین صورت که عدم اطمینان اضطراب ایجاد میکند، چرا که نمیدانید چه اتفاقی خواهد افتاد. شما نمیدانید تصمیمتان درست بوده یا خیر. هیچ تضمینی وجود ندارد که همه چیز درست خواهد شد یا خیر. افراد کنترلگر در واقع میخواهند این عدم اطمینان را کم کنند. در لایههای زیرین کنترلگری میتوان ترس را یافت. اگر بدانید که ترسیدهاید، ممکن است به افرادی که دوستتان دارند کمک کند اما ممکن است به شما نگاه ترحمآمیز داشته باشند اما از طرفی نیز میتواند مانع از برجسب زدن بر شما شود.
در ادامه به شما خواهیم گفت برای متوقف ساختن کنترلگری خود چه باید بکنید:
تعریف خود را از کنترل بسط دهید
ما نمیتوانیم زندگی یا مرگ خود را کنترل کنیم اما میتوانیم نحوه تغذیه خانواده، اینکه چه مدل ماشین خریداری کنیم یا چه لباسی برای فرزند خود تهیه کنیم را کنترل کنیم. این نوع کنترل را “کنترل اولیه” میگویند که تلاشی است برای برنده بودن با چیرگی بر اهداف و اراده نشان دادن در شرایط مختلف.
اما چیزی با عنوان “کنترل ثانویه” نیز وجود دارد که سازگار کردن خود با چیزهایی است که قابل کنترل نیستند. یا آن را میپذیرید، یا تغییر میدهید یا منطقی جلوه میدهید. در واقع در کنترل اولیه شما میخواهید جهان را مطابق خودتان تغییر دهید اما در کنترل ثانویه خود را مطابق با جهان تغییر میدهید.
بر اساس مطالعه اخیری که توسط جان هاپکینز صورت گرفته است، هر دو کنترل اولیه و ثانویه با احساس شادی همراه است. اما تنها کنترل اولیه است که با خود نارضایتی به همراه دارد و کنترل ثانویه بیشتر به رضایت از زندگی مربوط میشود.
در تحقیق دیگری، محققان بر روی بیش از ۳۵۰ نفر تحقیق کردهاند که دچار دژنراسیون ماکولا شده بودند، شرایطی حادشونده و غیر قابل تغییر. محققان هر مورد را در فواصل ۶ ماهه به مدت دو سال تحت نظر قرار دادند و دریافتند کسانی که کنترل خود را از اولیه به ثانویه تغییر دادند، احساس شادی بیشتر و افسردگی کمتری داشتند. گرچه توانایی آنها برای مشاهده وضعیت و برطرف کردن مشکل به صورت مستقل کمتر شده بود، اما استفاده از کنترل ثانویه آنها را در شرایط بهتری قرار داده بود.
جنبههای مثبت کنترل ثانویه لزوما بدین معنا نیست که باید بیقید و بیخیال باشید. اما باید هر دو نوع کنترل را به شکل مثبتی در کنار هم داشته باشید. هر دو را امتحان کنید و تفاوت را دریابید.
بر تواناییهای خود بیشتر از نقصها تمرکز کنید
کنترلگری مترادف است با کمالگرایی. وقتی چیزی تمام و کمال اجرا نشود، ایجاد استرس میکند. بنابراین شما برای کم کردن استرس خود مداخله میکنید. این ممکن است مفید باشد اما وقتی مدام تکرار میشود، ممکن است خستهکننده شود (چرا کمال گرایی چیز بدی است؟).
در عین حال مداخله کردن و وارد ماجرا شدن شما را از یادگیری کنترل استرس بازمیدارد. بنابراین بار دیگر که خواستید فرزندتان را وادار به مرتب کردن کفش کنید یا در انجام کارهای مدرسهاش دخالت کنید، ده دقیقه صبر کنید. دو دقیقه اول به سختی میگذرد اما پس از آن آسانتر خواهد شد. وقتی این زمان بگذرد، دیگر اصراری به مداخله نخواهید داشت. به این “تحمل اضطراب” میگویند. این پریشانی و استرس و اصرار برای دانستن آنچه اتفاق خواهد افتاد، کم کم فروکش میکند حتی اگر در این حد باشد که دیگر اشتباهات گرامری همسرتان را تصحیح نکنید.
وظایف را به دیگران محول کنید
این کمی سخت است. در ابتدا، دخالت دادن دیگران ممکن است در نظرتان کمی عجیب و اشتباه باشد و فکر کنید همه چیز آنطور که شما میخواهید پیش نخواهد رفت. اما اینطور نیست. همه چیز خوب پیش میرود و فاجعهای رخ نمیدهد. آنقدر که شما فکر میکنید این کار بد نیست. وقتی صبر و شکیبایی را تمرین میکنید، از اصرار به مداخله دست خواهید کشید.
در سطحی بالاتر، سعی کنید کارها را محول کنید، دیگران را نقد نکنید و دوباره کاری نکنید. بگذارید کس دیگری رانندگی کند و از جهت دادن مداوم دست بکشید. پس از آنکه مهمانهای مهربان شما را ظرفها را شستند، دوباره آنها را نشویید. بگذارید فرزندتان خودش لباسها را بشوید تا مهارت زندگی را یاد بگیرد و نتیجه را دستکاری نکنید. مغز شما خواهد فهمید این پایان دنیا نیست. این بهتر از این است که کوهی از لباسها کنار ماشین لباسشویی انباشته شود.
ببینید کار شما چه چیزی در پی دارد
جمع کردن چمدان همسرتان، کمک بیش از حد به کودک برای انجام مشقها، یا دیگر رفتارهای کنترلگرانه تنها نشاندهنده دو چیز هستند که هیچیک از آنها خوب نیست: ابتدا، این نشان میدهد به آنها اعتماد ندارید. دوم، نشان میدهد شما فکر میکنید آنها توانایی لازم را ندارند. اگر فکر میکنید شما تنها کسی هستید که این کار را درست انجام میدهید، یعنی دیگران آن را اشتباه انجام میدهند و این دقیقا همان احساسی است که خانواده یا مهمانهای شما پیدا میکنند.
بالا رفتن سن
تحقیقی که حدود ۲۰ سال پیش انجام شده است، نشان میدهد هر چه ما بزرگتر میشویم، به طور طبیعی انعطافپذیرتر میشویم و نسبت به زندگی در حال رضایت بیشتری خواهیم داشت. اما هرچه پیرتر میشویم، آگاهی ما به این موضوع که نمیتوانیم جلوی رشد چیزها را بگیریم بیشتر میشود و تمایل ما به کنترل غیرنرمال کمتر میشود.
به عنوان جمع بندی باید گفت، کنترل یک نیاز طبیعی بشر است. گرچه عدم توانایی در کنترل چیزها در زندگی میتواند دلیلی برای افسردگی باشد اما به مرور زمان برطرف میشود. بنابراین بار دیگر که مداخله کردید و گفتید: من راه درست انجام آن را نشانت میدهم، به خود یادآوری کنید که هر کس راه درست خود را برای انجام کارها دارد. بگذارید دیگران نیز روش خود را امتحان کنند و مغز شما خواهد فهمید فاجعهای رخ نمیدهد و دیگران نیز تواناییهایی دارند.