مراسم زار ؛ مراسمی در قشم برای خارج کردن جن از بدن!
یک مراسم خاص با موزیک و لباس های خاص
بعضیهاشان بچه هم همراه دارند. آمدهاند تا در مراسم مهمی در خانه یکی از اهالی روستا شرکت کنند؛ مراسم زار. آیینی قدیمی که هنوز هم در شهرها و روستاهای جنوب ایران برگزار میشود و طرفداران زیادی دارد. میگویند از تهران و شهرهای بزرگ و حتی کشورهای دیگر هم میآیند که دردهایشان در این مراسم درمان شود. هوا رو به تاریکی میرود و حالا دیگر همه رسیدهاند. بین این مردان با لباس سفید بلند و زنان با نقاب و لباسهای محلی و چادرهای رنگی، ما اینجا غریبهایم؛ ما چند نفر که از تهران رفتهایم تا با مراسم زار ، نه از خواندهها و شنیدهها، بلکه از نزدیک آشنا شویم.
جمعیت دورتادور اتاق نشسته. زنی سینی اسفنددودکن و چند گیاه معطر و تخم مرغ را وسط اتاق میگذارد. چند مرد طبل و دمام را با جدیت و دقت آماده میکنند. مراسم زار، بدون آنها معنی ندارد. زار است و موسیقیاش. موسیقیای که جهانی شده و ماهیتی فراتر از این مراسم پیدا کرده. یک موسیقی جنوبی با ریتمهای تند و شاد، که حاضران با آن آوازهای مخصوص میخوانند و چوبهای نازکی را به همدیگر میزنند تا با صدایش مکمل موسیقی شود.
فرماندهای به نام بابازار
«بابازار» میآید و به ما غریبهها چیزی میگوید؛ باید جورابمان را دربیاوریم! دلیلش را که میپرسیم، جواب این است: جنها خوششان نمیآید! به بقیه نگاه میکنیم، هیچکس جوراب به پا ندارد. تسلیم میشویم. اینجا حرف، حرف بابازار است. میگویند «بابازار مثل فرمانده است، هر چیزی گفت باید اجرا شود». بابازار یا مامازار، مردان و زنانی هستند که مراسم زار را برگزار میکنند. آنها هستند که تشخیص میدهند این مراسم برای چه کسی برگزار شود و برای چه کسی نه. آنها هستند که مردم برای دوا و درمان پیششان میآیند. آنها هستند که تشخیص میدهند کدام اجنه آنها را گرفتار کرده و از او میخواهند دست از سر بیمار بردارد. اجنه، دلیل آزار و اذیت بیمار را به بابازار یا مامازار میگوید، خواستهاش را مطرح میکند، قربانی و هدیه میگیرد و بیمار را رها میکند.
بعد از این مراسم، آنها دیگر میشوند «اهل هوا». اینجا که ما هستیم، مراسم اهل هواست. اهل هوا همان زنان و مردانی هستند که قبلا مراسم زار برایشان برگزار شده، سفره گرفتهاند و قربانی دادهاند، یک یا چند بار جن از بدنشان خارج شده و «بادشان پایین آمده» و حالا هر چند وقت یک بار دوباره دور هم جمع میشوند تا اگر همان بادهای قدیمی یا بادهای جدید در بدنشان وارد شدهاند، در این مراسم از بدنشان خارج شوند و راحتشان بگذارند.
اینطور که بابازار میگوید، اجنه یا همان بادها اسمهای مختلفی دارند؛ بیبیفاطمه، بیبی فضلیه، بابور جنی، دینگَمرو، شیخ عبدالله و بسیاری دیگر که وقتی فردی به مقام بابازار یا مامازار برسد، آنها را در اختیار میگیرد و میتواند برای درمان بیماریهای ناشی از آزارشان، با آنها مصالحه کند. مثلا همین دو ماه پیش بوده که یک مراسم برگزار شده و یکی از این بادها، درخواست یک انگشتر کرده تا دست از سر بیمار بردارد، انگشتری که حالا در دست بابازار است و او تاکید میکند که این، امانت بادهاست!
کسی که این انگشتر را داده، به ما میگوید که سالها بیمار بوده و دوا و درمان کرده اما دکترها بیماریاش را تشخیص نمیدادند و خوب نمیشده. باردار و ناخوشاحوال بوده تا این که بابازار را به او معرفی میکنند. مراسم زار برایش برگزار میشود، جن از بدنش خارج میشود و هرچند گاهی دوباره احساس ناخوشاحوالی میکند اما حالا که قربانی داده، امیدوار است دیگر مثل قبل سراغش نیایند و راحتش بگذارند.
آواز، موسیقی، رعشه و فریاد
با صدای طبل و دمام، مراسم زار شروع میشود. بابازار وسط مجلس میایستد و شعرهایی میخواند. جمعیت او را همراهی میکنند و جواب آوازش را میدهند. گیاهان معطر را در آتش میریزند و بوی معطری در فضا میپیچد. ما با نگاههای متعجب و منتظر، اطرافمان را نگاه میکنیم تا ببینیم قرار است چه اتفاقی بیفتد. آواز و موسیقی، آواز و موسیقی، آواز و موسیقی؛ و ناگهان فریاد. پیرمرد سفیدپوش جنوبی یکمرتبه با مشت بر سرش میکوبد و فریاد میزند. از درد به خودش میپیچد. بابازار به سمتش میآید و پارچه سفیدی روی صورتش میاندازد. پیرمرد زیر پارچه سرش را تکان میدهد، همراه با موسیقی که تندتر از قبل شده، سرش را به چپ و راست میچرخاند. سریع و سریعتر. جمعیت بدون تعجب، به همخوانیشان ادامه میدهند و چوبها را به هم میزنند. پیرمرد همچنان سرش را به اطراف میچرخاند تا این که رعشه میگیرد، فریاد دیگری میزند و بیحرکت میشود. بابازار پارچه را برمیدارد، پیرمرد چشمهایش را باز میکند و نفس عمیق میکشد. نفسش که بالا آمد، بابازار را به نشانه تشکر در آغوش میگیرد و بابازار و دیگران به او تبریک میگویند. گیاه معطری که دود میکند را نزدیک میآورند، پیرمرد آن را بو میکشد، لیوانی آب میخورد و با آواز جمعیت همراه میشود.
هنوز حواسمان به پیرمرد است که از نگاه بابازار، متوجه سمت دیگر اتاق میشویم. زن جوانی به چپ و راست میچرخد، نیمخیز شده و با ریتم موسیقی، به سمت مرکز اتاق حرکت میکند. روی سرش یک پارچه میاندازند و او همچنان به راهش ادامه میدهد. حالا دیگر به جای صورتش فقط تکانهای شدید او را میبینیم. دستش را از زیر پارچه بیرون میآورد. میدانند منظورش چیست. از وسایل بابازار که با خودش آورده، یک چوب نازک بلند به زن میدهند، چوب را بلند میکند و چند بار بر سر و کمرش میکوبد. بعد از خارج شدن صدایی عجیب از گلویش، ساکت و ساکن میشود. یکی از زنها برایش ماده معطر را میبرد که بو بکشد و تخممرغ خامی که آن را بخورد. و بعد یکی دیگر دچار این رعشهها میشود، بعد دیگری و دیگران.
موسیقی که قطع میشود، چند نفر هستند که هنوز حالشان خوب نیست. با همان رعشهای که در طول مراسم داشتهاند، به وسط اتاق رسیدهاند، بابازار مقابلشان نشسته و با آنها حرف میزند. آنها هم با بابازار حرف میزنند، اما نه به زبان خودشان، به زبانهایی مثل اردو یا عربی. زنی که کنار ما نشسته توضیح میدهد که «آنها این زبان را بلد نیستند و وقتی به خودشان بیایند نمیدانند چه گفتهاند چون این حرفها را خودشان نیستند که میزنند، این زبان اجنهای است که در این لحظه در آنها حلول پیدا کرده.» زمان زیادی طول نمیکشد که آنها حرف زدن به این زبان را ادامه میدهند، بعد دستشان را گردن همدیگر میاندازند، فریادی میزنند و آرام میگیرند. زنها کل میکشند.
اینها همه بازی است؟!
اما این همه ماجرا نیست. در کنار افرادی که به این مراسم باور دارند و برای بابازار و مامازار احترام قائلند، مخالفانی هم در این جزیره هستند. روز بعد از مراسم زار به دیدن چند نفر از این مخالفها میرویم. یکی از آنها، پسر جوان موسیقیدانی است که بومی منطقه است و میگوید در مراسم زیادی حضور داشته و سالها درباره آیین زار در جنوب ایران و کشورهای اطراف تحقیق کرده. او قاطعانه تاثیرگذاری مراسم زار در درمان بیماریها را رد میکند: «توهم است، خیالات است، کلاهبرداری است. کمسوادی و سادهدلی باعث شده مردم این حرفها را باور کنند. اگر کسی کمی فکر کند، نمیتواند باور کند که چنین چیزی صحت داشته باشد. آیین زار درواقع از یک مراسم آفریقاییتبار ریشه گرفته و منشاء درمانی یا مذهبی ندارد. این مراسم از سالها قبل که مردم برای مبادله کالا به کالا از طریق دریا به کشورهای مختلف میرفتند، به اینجا هم رسیده و حالا عدهای به نام دین و مذهب و طب سنتی در حال سوءاستفاده از این مردم سادهدل هستند.»
او که با چهره سوختهاش، در زیر آفتاب گرم ایستاده، با لحنی نگران و ناراحت میگوید: «برای هر مراسم میلیونها تومان پول میگیرند، هر بار از مردم طلا و قربانی میخواهند و مردم بیماری که امیدوارند حالشان خوب شود حاضرند به هر کاری دست بزنند و حرفهای بابازار و مامازار را جدی میگیرند. غافل از این که باید چاره را در مراجعه به پزشک جستجو کنند. این افراد سودجو، بسیاری از بیماریهای روحی و فشارهای عصبی مردم را به اسم باد زار به بیمار معرفی میکنند، او هم به خیال این که در چنین مراسمی قرار است جن از بدنش خارج شود و بهبود پیدا کند هزینههای زیادی را متحل میشود. بعد تحت تاثیر تلقین تا مدتی حالش خوب میشود و دوباره بیماریاش عود میکند و به او میگویند باز هم باید قربانی بدهی.»
این مخالف مراسم زار دیدهها و شنیدههای ما را رد نمیکند اما میگوید: «بعضی از حاضران، افراد مشخصی هستند که برای این کار پول میگیرند. بعضی دیگر هم از سر سادگی فکر میکنند اگر خودشان را دچار این تکانها کنند، هر بیماری یا مشکلی که داشته باشند برطرف میشود. ضمن این که تاثیر موسیقی در این مراسم را هم نمیتوان انکار کرد. جالب است که در چنین مراسمی وقتی طبل و دهل نواخته میشود، فردی که تصور میکند جن در حال خارج شدن از بدنش است به حرکت درمیآید و به شدت تکان میخورد ولی به محض این که موسیقی قطع میشود، حرکت او هم تمام میشود. اگر جن واقعا در کسی حلول کرده باشد به موسیقی کاری ندارد که با آن شروع و تمام شود.»
او درباره این که بعضی از حاضران در این مراسم به زبانهای دیگر شروع به حرف زدن میکنند هم میگوید: «اینها یک شبکه هستند. چند عبارت محدود را از زبانهای دیگر یاد گرفتهاند و در هر مراسمی آنها را تکرار میکنند. اینطور نیست که در آن لحظه جن بر آنها وارد شده باشد و این زبان تازه، زبان جن و برای آنها ناآشنا باشد. اینها حقههایی است که با آن اعتماد مردم را جلب کنند و نمیدانم تا چه زمانی قرار است مردم ساده منطقه آنها را باور داشته باشند. من مریضهای زیادی را دیدهام که در چنین مراسمی حاضر بودهاند، بعد از آن به دیدنشان رفتهام، حال هیچکدامشان خوب نشده است چون درد و بیماری آنها ناشی از جای دیگر است. این در حالی است که بعضی از این خانوادهها هرچه داشتهاند را فروختهاند و برای این مراسم هزینه کردهاند. اینها در حق مردم بیانصافی است.»
از جوان جنوبی جدا میشویم و به سمت خانه بابازار میرویم. قرار است دخترش را به ما معرفی کند که انتخابش کرده تا راهش را ادامه دهد و «مامازار» اهالی این روستا شود.